Monday, March 30, 2009

أسيب هاي اجتماعي خانواده هاي أپارتمان نشين و راهكارهاي أن

عنوان فارسي: أسيب هاي اجتماعي خانواده هاي أپارتمان نشين و راهكارهاي أن

عنوان لاتين:

تاريخ انتشار: ارديبهشت 1383


سمينار: كنگره سراسري آسيب شناسي خانواده در ايران _نخستين 

تحقيق:

ساير مقالات سمينار  

موضوعات مرتبط


مولف (مولفين): زهرا حضرتي صومعه كارشناسي ارشد جامعه شناسي , ساير آثار  

شماره صفحه: 0 

شماره نشريه:  

نشريه داخلي:  

نشريه خارجي:

محل دستيابي: دانشگاه شهيد بهشتي پژوهشكده خانواده 

محل دسترسي روي اينترنت:

کليد واژه:  

چكيده: با توجه به اينكه مسكن يك نياز مادي معنوي و فطري خانواده هاست و در رديف ديگر نيازهاي اساسي خانواده قرار مي گيرد،كيفيت ارضاي اين نياز بر جنبه هاي مختلف زندگي تاثير بسزايي دارد.أپارتمان نشيني كه شكلي از شيوه سكونت افراد و راه حلي براي مشكل مسكن در نظر گرفته شده،به علت اينكه الگو برداري شده از غرب است و حركتي در ونزا نيست،در بعد مادي به صورت افزايش بي رويه أپارتمان نشيني ،بدون در نظر گرفتن تمام جوانباست.در بعد غير مادي نيز بعلت در ونزا نبودن با فرهنگ كشور ايران سنخيتي ندارد و جامعه در كاربرد أن دچار أسيب هاي اجتماعي مضاعف ،علاوه بر كاربرد خود أن الگو مي شود. يك خانواده سالم براي زيستن به يك سرپناه مناسب نياز داردكه با توجه به كمبود زمينو گسترش عمودي شهر ها و ساخت ساز به شكل آپارتمان،مردم ناگزير از سكونت در آپارتمان هستند بعلت تراكم زياد وتعداد زياد جمعيت و ناهمگوني مردم،خانواده ها بعنوان ساكنين آپارتمان ها در معرض آسيب هاي اجتماعي فراواني چون تضادها،درگيري ها،اعتياد ،عدمرعايت حقوق ديگران و...قرار مي گيرند. اهداف: اين تحقيق عبارتند از بررسي چهار شاخص اندازه جمعيت خانوده ،تراكم مادي خانواده،تراكم اخلاقي،و ناهمگوني خانواده با مساله آسيب هاي اجتماعي،بدست آوردن تصوير از آسيبهاي اجتماعي خانواده هاي آپارتمان نشين و راه كارهايي براي كم كردن آسيب هاي اجتماعي در بين خانواده هاي آپارتمان نشين. روش: پژوهش،روش پيمايشي در حوزه روش شناسي تفسيري است.جامعه ،آماري در اين تحقيق خانواده هاي ساكن در شهرك اكباتان است.تكنيك هاي اصلي تحقيق پرسشنامه و تكنيك تكميلي آن مصاحبه چهره به چهره و مشاهده است.طرح تحليلي فني آماري و به دو صورت آمار توصيفي واستنباطي است. نتايج: پژوهش نشان مي دهد كه بين تراكم مادي(چند خوابه بودن آپارتمان)و ميزان آسيب هاي اجتماعي رابطه معكوس وجود دارد،يعني هر هر چه كه تعداد اتاق خواب هاي يك آپارتمان بيشتر باشد،يا به اندازه تعداد افراد خانواده باشد،ميزان آسيب هاي اجتماعي در بين خانواده ها كاهش مي يابد.همچنين بين ناهمگوني (ميزان درآمد ماهانه خانواده و مذهبي بودنفرد از ديد فاميل و آشنايان )و ميزان و نوع آسيب هاي اجتماعي رابطه مستقيم وجود دارد،يعني هر چه در آمد ماهانه خانواده افزايش يابد،نوع و ميزان آسيب هاي اجتماعي افزايش مي يابد و هر چه افراد خانواده هاي مذهبي تر باشند،موارد بيشتري را جزو آسيب هاي اجتماعي مي دانند.آسيب هاي اجتماعي رايج بين خانواده هاي آپارتمان نشين عبارتند از:اعتياد،پخش مواد مخدر ،روابط ناسام بين دختر و پسر،عدم رعايت حقوق ديگران و...راههاي تعديل آسيب هاي افزايش سطح آگاهي ،خانواده ها و آموزش نوع سكونت آپارتمان نشيني به خانواده ها،برگزاري منظم جلسات بلوك،نظارت بيشتر خانواده ها روي جوانان و....است. بحث: با توجه به نزديكي آپارتمان ها و كوچكي آن و تاثير پذيري بي واسطه،تقويت و افزايشسطح آگاهي خانواده ها در كاهش ميزان آسيب هاي اجتماعي زندگي آپارتمان نشيني به طرزچشمگيري موثر است.براي انطباق فرهنگ آپارتمان نشيني در بين خانواده ها مي توان از امتياز اسلامي بودن كشور استفاده كرد و با آموزش شيوه هاي آپارتمان نشيني به خانوادهها از بسياري از آسيب هاي اجتماعي پيگشيري كرد
بزرگراه اشرفي - پل حكيم
قیطریه

Thursday, March 26, 2009

تئاتر كودك و نوجوان

آپارتمان

دولت
جردن
گفت وگو با بهروز غريب پور درباره جايگاه تئاتر كودك ونوجوان در ايران (بخش نخست)

تئاتر كودك و نوجوان تمرين زندگي و گفت وگو است
126654.jpg

بهروز غريب پور متولد ۱۳۲۹ سنندج، از سنين كودكي به عنوان بازيگر، نويسنده، كارگردان و مديريت گروه تئاتري وارد عرصه هنر شده و در دانشگاه تهران و آكادمي هنرهاي رم كارگرداني تئاتر خوانده است. در كارنامه غريب پور علاوه بر كارگرداني تئاتر زنده، كارگرداني تئاتر عروسكي، فيلم سينمايي، فيلم هاي مستند و … نيز به چشم مي خورد. همچنين او را به عنوان مترجم، پژوهشگر و مدير فرهنگي مي شناسيم. او پايه گذار تئاتر ثابت كودك و نوجوان در ايران، عضو هيأت مديره اتحاديه بين المللي نمايش عروسكي و رئيس يونيما در ايران است. از فعاليت هاي مديريتي فرهنگي و هنري غريب پور مي توان به تبديل كشتارگاه تهران به فرهنگسراي بهمن، تبديل پادگان نظامي ايرانشهر به خانه هنرمندان ايران و تبديل آبجوسازي شمس به مركز اطلاعات تاريخي شهر تهران اشاره كرد. او همچنين در دوره هاي مختلفي به عنوان قائم مقام دبير جشنواره تئاتر عروسكي فعاليت داشته و هم اكنون مديرعامل خانه هنرمندان ايران و مدير مركز تئاتر عروسكي ايران است. تئاتر كودك و نوجوان در ايران، همواره با كم توجهي بسيار، خصوصاً در مطبوعات كشور روبرو بوده است. به جهت شناخت هر چه بيشتر مسائل و مشكلات اين نوع تئاتر با بهروز غريب پور به دليل كوشش فراوانش براي ارتقاي سطح كيفي اين نوع تئاتر در ايران گفت وگو كرده ايم كه مي خوانيد:
•••
\� آقاي غريب پور مي خواستم پيش از هر چيز تئاتر كودك را تعريف كنيد و بفرماييد مخاطبان اين نوع تئاتر دقيقاً چه كساني هستند؟
* اجازه بدهيد كه از جاي ديگري شروع كنيم اينكه تئاتر در زندگي كودك چه نقشي دارد. چون تئاتر كودكان و نوجوانان به تعبير مارك تواين نويسنده معروف بزرگترين اختراع فرهنگي قرن بيستم است. درواقع مي توان گفت پديده اي جديد است و شايد اين امر باعث سوء تفاهمي مي شود كه اساساً تئاتر و كودك نسبت جديدي است. درحالي كه اين طور نيست و كودك در سنين پايين از طريق بازيهاي نمايشي سعي مي كند با جهان اطرافش ارتباط برقرار كند و سعي مي كند واقعيات را درك كند: روابط ميان خانواده، روابط اجتماعي و بسياري از پديده هايي كه ذهنش را مشغول مي كند به نمايش بگذارد تا پس از تكرار فراوان اين واقعيات را بپذيرد. در نمايش هاي كودكان مؤنث آنچه چشمگير است فراگرفتن آداب زندگي، مادر بودن و تمرين خانواده است. بنابراين از يك طرف كودك از هنگامي كه قدرت بيان دارد و از لحظه اي كه از لحاظ جسماني آمادگي پيدا مي كند تا به تكرار زندگي بپردازد با تئاتر الفتي بسيار بسيار نزديك پيدا مي كند اما اينكه فرآورده اي به نام نمايشنامه كودك وجود داشته باشد و براي كودكان به اجرا در بيايد يا كودكان آن را به اجرا دربياورند، پديده اي ديگر است. باز هم اگر در سنت هاي پيشينيانمان كمي دقت كنيم در تعزيه ما گروه نوجوانان تعزيه اجرا مي كنند تا اينكه در سنين بزرگسالي امكان گرفتن نقش هاي اساسي تعزيه را پيدا كنند. همه اينها پديده هايي كاملاً متفاوت با آن چيزي است كه در دنيا تئاتر كودك خوانده مي شود. زماني كه كودك به دليل نياز عاطفي و رواني و اجتماعي اي كه دارد به بازي متوسل مي شود و هنگامي كه طبق سنت ها، نه تنها در ايران بلكه در كشورهايي نظير هند براساس تعاليم سنتي بايستي كودكان و نوجوانان جايگزين بزرگسالان بشوند همواره نوعي تئاتر كودك وجود دارد اما تئاتري كه مارك تواين را وادار به گفتن چنين جمله اي كليدي كرده است كه «تئاتر كودكان يكي از اختراعات بزرگ فرهنگي يا بزرگترين اختراع فرهنگي در قرن بيستم است» احساس مي شود كه كودكان همچون بزرگسالان نيازمند ديدن و شنيدن داستانها هستند. بايد بگوييم كه تئاتر كودكان و نوجوانان تئاتري است مبتني بر مسائل مبتلا به كودكان و نوجوانان كه يا توسط بزرگسالان و يا خردسالان به اجرا درمي آيد. طبيعي است كه اين نوع تئاتر همواره تفاوت هاي اساسي اي با تئاتر بزرگسالان دارد. براي اينكه در تئاتر بزرگسالان به دليل ذهني، عقلي و وضعيتي كه به هر حال مخاطب پيدا كرده براي پذيرش داستان ممكن است شيوه هاي مختلفي را نويسنده و كارگردان اتخاذ كند اما در تئاتر كودكان الزاماً در هر اجرا ما نيازمند آن هستيم كه اول مخاطب را جذب كنيم و بعد بتوانيم مسأله اي را منتقل كنيم.
ابتدا در تئاتر كودك و نوجوان باز اين تصور وجود داشته كه مرزبندي ندارد. درحالي كه رشد كيفي تئاتر كودك و نوجوانان همه دست اندركاران و فعالان تئاتر را متوجه كرد كه در تئاتر كودك مرزبندي ها بسيار بيشتر از تئاتر بزرگسالان است. در مورد تئاتر كودكان بين ۳ تا ۷ سال تصور اينكه عروسك ها موجودات زنده اي هستند، ذي وجودند و نيازهايي شبيه به نيازهاي خودشان دارند؛ كاملاً به عنوان يك پديده تجربه شده است. درحالي كه از سنين ۷ تا ۱۳ سال ما نياز اين باور را كمتر مي بينيم و از سن ۱۳ تا ۱۹ سال برخي از نوجوانان در مقابل تئاتر عروسكي و اكنشي دارند به اين معنا كه تظاهر مي كنند اينها عروسك اند و ما كودك نيستيم. يا فرض كنيد تئاتر مناسب با دختران تفاوت هاي اساسي اي با تئاتر متناسب با پسران دارد. اگر نوجوان دختر نيازمند دريافت پاسخ سؤال هايي است كه دختران در اين سن با آنها مواجه هستند؛ نوجوان پسر دنبال تحرك و هيجان است. به اين دليل ما امروزه مي بينيم كه ما بايد تئاتر كودكان و نوجوانان را با توجه جنسيت آنها با مرزبندي مشخص كنيم. در تئاتر كودكان بايستي آموزه هاي لازم براي رشد سني و تجربه اجتماعي به وجود بيايد، در حالي كه در تئاتر نوجوانان بايستي به سؤالهاي آنان پاسخ داده بشود. همينطور انواع تئاتري كه براي آنان در نظر مي گيريم. كودكان را بايستي از طريق تئاتر عروسكي جذب كنيم و پيام مان را به آنها منتقل كنيم درحالي كه در تئاتر نوجوانان بهتر است اين كار از طريق تئاتر زنده انجام بشود. تئاتر ديگري هم وجود دارد كه توسط كودكان و نوجوانان اجرا مي شود كه اينها هر كدام داراي اهدافي جداگانه هستند. چيزي كه در اين تئاترها بسيار روي آن تكيه مي شود تمرين نظم، اعتماد به نفس و كار گروهي است. در اينجا مسأله انتقال انديشه نيست، بلكه مسأله آماده كردن بستري براي تمرين زندگي اجتماعي است.
\� آيا اصلاً چيزي به نام «ادبيات نمايشي كودكان و نوجوانان» در ايران وجود دارد؟
آپارتمان
* بله، وجود دارد. اما كم بودن يا زيادبودن، فراگير بودن يا نبودن آن مسأله است.
\� من هم مي خواستم به همين نكته اشاره كنم. اينكه آيا چيزي كه در حال حاضر به عنوان ادبيات نمايشي كودكان مطرح مي شود، چنين وجوهي دارد يا خير؟
*خير، در ايران نويسنده اي كه براي كودكان بنويسد كم داريم، نمايشنامه نويس فوق العاده كمتر داريم و در زمينه كارگرداني با همين محدوديت روبرو هستيم. ادبيات نمايشي ايران داراي گستره وسيعي نيست و ادبيات نمايشي كودكان و نوجوانان هم بالطبع چنين است.
\� منظور من از ادبيات نمايشي كودكان و نوجوانان دقيقاً ادبيات نمايشي براي كودكان است. كمااينكه در ادبيات ما صمد بهرنگي را داريم اما بهرنگي نويسنده كودك نيست. او به بهانه كودكان براي بزرگسالان مي نويسد.
* همه آشفتگي تئاتر كودك در همين است. علت آنكه من از سال ۱۳۵۱ تا به امروز يكي از دغدغه هاي اصلي ام جدي تلقي شدن تئاتر كودك و نوجوان در ايران اين بوده كه بسياري از نويسنده هاي ما همواره از اين مي ترسند كه اگر فقط براي كودكان و نوجوانان بنويسند مخاطبين تصور مي كنند كه آنها فاقد انديشه اي براي بزرگسالان هستند. در مورد تصويرگري كتاب كودك ما كمتر با اين مسأله روبرو هستيم. بزرگان تصويرگر ما به اين سمت و سو رفتند. اما به تئاتر كودكان همواره با ديدي تحقيرآميز نگاه شده و اين بسياري از كساني را كه داراي استعدادي در اين زمينه بوده اند طرد كرده و آنها را وارد حيطه شبه روشنفكري ادبيات نمايشي كرده است. در سال ۶۴ پس از اجراي نمايش «بابابزرگ و ترب» گوينده راديو از من سؤال مي كرد كه «آقاي غريب پور چطور شده كه شما تئاتر جدي را رها كرديد و به تئاتر كودك روي آورديد؟» درواقع او به شكل ناگفته اي مي گفت كه من تئاتر جدي را رها كرده ام. درواقع داوري بر روي مسائل سياسي و اجتماعي را رها كرده ام و براي ايمن بودن، باقي ماندن و آسيب نديدن به جهان كودك روي آورده ام. خب اين دردناك است كه شما زماني كه فعال هستيد متهم به اين مي شويد كه داريد عملي غيرجدي انجام مي دهيد. كسان بسيار اندكي مي توانند در برابر سؤالهايي اينچنيني مقاومت كنند.
كافي است كه داراي اين اعتماد به نفس نباشد به سرعت تلاش مي كند اثري جدي براي بزرگسالان بنويسد تا او را باور كنند.
\� در مطبوعات هم به هيچ وجه به تئاتر كودكان پرداخته نمي شود؟
* به جرأت مي توانم بگويم كه ظرف ۹ سال مديريت من در مركز تئاتر عروسكي شايد به تعداد انگشتان دست در مطبوعات ما به اين مهم پرداخته نشد. ما در اين سالها حداقل تلاش كرده ايم مخاطب پرورش بدهيم درحالي كه مطبوعات ما و منتقدين هرگز توجهي نكرده اند و جالب تر اينكه وزارت ارشاد توسط كارشناسان خودشان هر سال مروري بر تئاتر سال داشته اند كه دراين ميان تئاتر كودك و نوجوان جايگاهي ندارد. درواقع انگار كه اصلاً هيچ اتفاقي نيفتاده. طبيعتاً كسي كه كار هنري مي كند نيازمند توجه جامعه فرهنگي و منتقدين است و چون اين توجه را نمي بيند دلسرد مي شود و به اين ترتيب استعدادهاي بسياري از تئاتر طرد مي شوند

موتور جستجوی املاک ایران - تماس با ما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - ثبت ملك به صورت مستقيم
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - راهنما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران -درباره ما
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - عضویت آژانس های مسکن در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - نمایندگی در شهرستانها
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - عضویت ویژه برای وبسایت های ارائه کننده خدمات مسکن
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سرویس اتوماتیک ثبت املاک در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سفارش طراحی وبسایت
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - لینک به سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - کد لازم برای قرار دادن موتور جستجو در سایت
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - تبلیغات در سویگل
موتور جستجو ی مسکن و املاک ایران - سویگل در مطبوعات
موتور جستجوی مسکن و املاک ایران - اخبار و رویدادها

مشاورین املاک بزرگ دهکده
مشاورین املاک بزرگ دهکده - تماس با ما
مشاورین املاک بزرگ دهکده - راهنما
مشاورین املاک بزرگ دهکده - گالری عکس
مشاورین املاک بزرگ دهکده - اخبار
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - تبلیغات در سایت ما
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - لینک به ما
گروه مشاورين املاك بزرگ دهكده - درباره ما

تبریز - توانیر

Wednesday, March 11, 2009

آقای بی‌گناهی که منحرف شد

آقای بی‌گناهی که منحرف شد

اخیرا کتابی خواندم از نویسنده‌ای به نام توماس مان، اهل آلمان که گویا قریب 60 سال پیش یکبار جایزه ادبی نوبل هم گرفته است. شما اگر مختصری اهل ادبیات هستید و هنوز جایزه‌ای چیزی نگرفته‌اید، سعی کنید این کتاب را که آثار برگزیده اوست تا هر کجا که توانستید بخوانید تا به من حق بدهید که بگویم این جایزه ادبی نوبل هم یک جور دکانی است مثل دکان‌های دیگر.
کتاب مجموعه شش داستان است. اولینش «گنجه» نام دارد که از همان شروع کار «قطار سریع‌السیر برلین ـ رم وارد ایستگاه اتوبوس می‌شود.» علتش هم این است که اگر مترجمی، کسی مواظب این جور قطارها نباشد فوری می‌روند وارد ایستگاه اتوبوس می‌شوند!
قطار که توقف می‌کند می‌بینیم «در یکی از اطاقهای درجه اول قطار ... مسافری از جای خود بلند شد. او بیدار شده بود». آلمانی‌ها اینجوری‌اند. کاریشان نمی‌شود کرد همیشه اول از جای خود بلند می‌شوند تا بعد سر فرصت بیدار شوند...
مسافر که بیدار شد «کیف چرمی و قرمز خود را که کمربندهای آن به یک پتوی مشبک ... بسته شده بود. به دست گرفت.» این کیف‌های چرمی اگر قرمز باشند. البته کمربند دارند اما کمربند ساعت و کمربند پوتسن و اینجور چیزها با رنگ خاصی ملازمه ندارند. حالا اگر بپرسید آن پتو چرا مشبک است و پتوی مشبک برای چه کاری خوب است. جوابش این است که پتوی مشبک گرچه به خوبی و گرمی پتوهای چهارخانه یا پیچازی نیست اما به هر صورت برای هوای گرم تابستان که خوب است. تا زمستان هم می‌شود شبکه‌هایش را وصله انداخت که خودش سرگرمی سالمی است. تا آن یکی تابستان هم خدا بزرگ است. مقصودم این است که پتو را می‌شود یک کاریش کرد اما در قصه بعدی خانم زیبای جوانی هست که «لباس مشیک ساده‌ای به رنگ‌های سرخ و سیاه به تن دارد»!
باری، وقتی رفیقمان از قطار پیاده می‌شود...از سر ناچاری «در یکی از خیابان‌های عریض حومه شهر که مملو از درختان و خانه‌ها بود به طرف دست راست منحرف شد...»
به همین سادگی و قشنگی! حالا هی شما بگویید که از نظر علمی چنین و چنان است و هرگونه انحرافی معلول یک رشته عوامل و انگیزه‌های اجتماعی و فلان و بیسار است...
اما قضیه آن خیابانی که مملو از درختان و خانه‌ها بود. این خیابان را که خیلی هم بزرگ و معروف است، در زمان جنگ اصلا به همین منظور ساخته‌اند. یعنی هر چه درخت و خانه بیکاره و زیادی این ور و آن ور پیدا می‌شود مرتب جمع می‌کنند می‌ریزند آنجا.
بعد از اینکه آقای مسافر خوب منحرف شد «از سه یا چهار کوچه عبور کرد و سرانجام جلوی یک در چوبی ایستاد» روی در پلاکی نصب بود که روی آن نوشته بودند «در طبقه سوم این خانه اتاق اجاره داده می‌شود. او گفت: ای بابا؟!
خوشبختانه مسافر اتاق‌ها را می‌پسندد و اجاره می‌کند. در یکی از این اتاق‌ها گنجه بزرگی را خیلی خوب در مشکلات دیوار جا داده بودند. من هیچ نمی‌دانم چه کلکی زده بودند تا توانسته بودند یک گنجه بزرگ را در مشکلات دیوار (که جای کوچک غرقه مانندی است برای قرار دادن چراغ) جا بدهند.
همین قدر می‌دانم که کار صاحبخانه را خیلی مشکل کردند. او گنجه را مخصوصا در درگاه بین دو اطاق جا داده بود و دیواره پشتی گنجه را هم برداشته بود و جایش پرده کوبیده بود تا از اتاق دیگر یکنفر بتواند پنهانی وارد گنجه شود. به هر حال آخر شب وقتی مسافر می‌خواهد لباسهایش را در گنجه بگذارد ناگهان می‌بیند که گنجه خالی نیست و مه پیکری، موجودی ملیح، یکی از بازوان نازک و لطیف خود را بالا برده و با انگشتش قلاب سقف گنجه را گرفته بود...»
«از این به بعد...هر شب زن را در گنجه خود می‌یافت و به او گوش فرا می‌داد. آیا او چند شب، چند روز، چند هفته یا چند ماه در این منزل یا در این شهر ماند؟ ذکر کردن رقمی به کسی سودی نمی‌رساند ..آیا کسی وجود دارد که از یک رقم اسف انگیز مسرور شود؟ (ارقام از صفر تا حداکثر 9 اسف انگیزند و از 9 به بالا سرورانگیز) به علاوه می‌دانیم که تعداد زیادی از پزشکان به او گفتند که مدت مدیدی طول نمی‌کشد....»

قضیه به شدت دویدن اطریشی‌ها در آفریقا و بقیه قضایا
«ژنرال داگلاس مک آرتور» که یکی از فرماندهان برجسته آمریکایی در جنگ جهانی دوم بود، ضمن یک کشمکش ادبی با مترجم فارسی کتاب سلطان یاران «هدف گلوله قرار گرفت» ص 396. وی هنگام حادثه صد و بیست سال را شیرین داشت و سی و چند سال می‌شد که در جایی رؤیت نشده بود. وقتی مردم خودشان را به ژنرال رساندند بی حال و هوش کنار پیاده رو افتاده و «پوست او مرده» ص 200. آنها هم فوری دست به کار شدند و پوستش را با احتیاط کندند تا شاید حالش جا بیاید ... من که خیال نمی‌کنم مثل اولش بشود، یعنی به درد ژنرالی که دیگر نمی‌خورد.
به دنبال این قضیه معلوم شد ضارب قبلا هم امریکایی خوش قد و قامتی را که در محافل ادبی جهان به سلطان باران شهرت داشته و به توصیه سال بلو نویسنده کتاب، قرار بوده در رشته پزشکی درس بخواند «در یک محلول دارویی انداخته» است! ص 35 که همانجا اقلا داروسازی بخواند. از قراری که می‌گویند محلول توی حوض داروخانه یا همچو جایی بوده است. ضارب ظاهرا در مورد مک آرتور هم همین نقشه را داشته اما ژنرال که از خانواده بزرگ و نجیبی بوده هیچ جوری حاضر نشده لب حوض برود.
این گذشت و کارها داشت به همین سادگی و سیاق به قاعده پیش می‌رفت که خبر رسید «اطریشی‌ها (Ostriches) در گرمای توان فرسای آفریقا دارند به شدت می‌دوند و پیشروی می‌کنند» ص 163. این بود که فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها و بقیه دارو دسته معروف هم فوری تیمهای دو میدانی خودشان را به طرف آفریقا حرکت دادند. آن وقت مدتی تو بدو و من بدو درگرفت و یک بیست سی میلیون نفر نفله و گم و گور شدند. شما اگر شخصا در افریقا دویده باشید تصدیق می‌کنید که رقم تلفات چندان بالا نبوده است... این اطریشیرها هم جدا یک چیزیشان می‌شود چون تا فرصت پیدا کنند ترتیبی می‌دهند که حتما ولیعهدشان کشته شود وگرنه می‌روند آفریقا به شدت می‌دوند!
حالا لابد خیال می‌کنید کتاب سلطان باران تمامش راجع به ترور و دوهای میدانی و این جور چیزهاست. البته که این طور نیست. دستورات بهداشتی و طبی هم دارد. مثلا شما اگر دیدید استقامت پشتیبان تعریفی ندارد، حکما عیب و ایراد از جلو است و باید همان کاری را بکنید که سلطان
کرد: «آرواه هایم را به شدت به یکدیگر فشار داده و دندانهایم را محکم قفل کرده بودم تا استقامت پشت خود خود را تقویت نمایم، چون که به نظر می‌رسید طاقت چندانی ندارد.» ص 200 خوشبختانه این روش به طریقه معکوس هم نتیجه می‌دهد یعنی شما پشتتان را محکم قفل منید آواره هایتان حسابی تقویت می‌شود!
لابد دیده اید که گاهی ناغافل به آدم حمله می‌کنند. قهرمان داستان که این بلا به سرش آمده است شیوه ضد حمله را به ما یاد می‌دهد. می‌‌گوید در همان لحظات اول «تصمیم گرفتم قبل از آنکه اوقاتم تلخ شود از وزن بدن خودم سریعا بهره گیری کنم بنابراین.... آن مرد را به زمین افکندم ...و با هر دو دست صورتش را محکم چسبیدم. به این ترتیب جلو چشمهایش را گرفتم و نفس کشیدن برایش مشکل شد.» ص 97. کارش تمام است. فقط برای اینکه جایی را نبیند، احتیاطا جلو دماغ و دهن آن مرد را محکم بچسبد.
درباره طرز پرهیز از بوی زننده هم شرح کوتاهی در کتاب آمده است. سلطان که بوی بد را دوست ندارد در جستجوی راهی است تا لاشه متعفنی را از محل سکونت خود را دور کند. می‌گوید: «بیش از آن طاقت نداشتم. از جایم برخاستم و پتویی زیر چانه‌ام قرار دادم تا مانع تنفس بوس زننده شود.» ص 199. یادآوری می‌شود که برای چانه‌های معمولی یک دستمال معمولی کافی است. (حالا می‌فهمم که چرا معلم موسیقی ما در دبستان، هر وقت می‌خواست ویلون بزند یک دستمال زیر ژانه‌اش قرار می‌داد!»
باری، از آنجا که شناخت به‌قاعده هنرمند به درک بهتر آثار او کمک می‌کند، باید بیش از خواندن بقیه ماجراهای کتاب، با نویسنده آن که سال بیلو است آشنا شویم.
به حکایت پیشگفتار کتاب، «آقای سال بیلو// دوران بلوغ خود را در شیکاگو سپری نمود... چند صباحی را در شهر پاریس اقامت گزید و سفرهای متعددی به دیگر نقاط اروپا نمود. آقای سال بیلو علاوه بر نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه، داستان‌های چندی به نگارش درآورده است...» ص 3. و چون قرار آکادمی سوئد این است که هر سال به آقایانی که علاوه بر نوشتن مقاله و داستان‌های کوتاه «داستان‌های چندی به نگارش درآورده باشند، جایزه نوبل بدهد، یک سال هم یکی به آقای سال بیلو از برای اینکه آکادمی دیگر کاری ندارد به اینکه کی دوران بلوغش را کجا سپری نموده زنش که نمی‌خواهد بشود! به دیگر نقاط هم که چند صباحی سفرهای متعدد کرده، هیچ عیب ندارد.
آقای دیگری که دوران بلوغش را همان سمت‌ها گذرانده هندرسون است. نامبرده که نقش اول را در قصه ما به عهده دارد، آدمی است شیرین عقل و میلیونر. یعنی یکی از همین آمریکایی های معمولی است. با دو متر قد و صد کیلو وزن. خودش می‌گوید: «وقتی متولد شدم شش کیلو وزن داشتم و جا به جا کردن من کار مشکل بود.» ص 6. ناچار آنقدر «جابجا» نکردند تا شد 30 کیلو و خودش راه افتاد رفت! البته هندرسون می‌توانست به جای «جابجا کردن من» بگوید «زایمان من» اما در این صورت شما خیال می‌کردید آقای هندرسون احتمالا خودش زاییده است! باید قبول کرد که در این قضیه عیب از زبان فارسی است نه از آقای هندرسون.
وقتی هندرسون حسابی بزرگ شد، رفت دنبال کار آزاد و برای خودش «یک پادشاهی خوکدانی راه انداخت» ص 31 که اتفاقا خیلی گل کرد. یعنی پادشاهان سلسله اولش بقدری در بین مردم محبوبیت پیدا کردند که همان روزهای اول سلطنت مصرف شدند اما نمی‌دانم چرا سلسله دوم واداد و دنبال کار را نگرفت. هندرسون هم با استعداد و پشت کاری که داشت رفت سراغ مختصر آب و ملکی که از پدرش مانده بود و آن را هی توسعه داد و داد تا اینکه «وارث یک ایالت بزرگ شد.» ص 33. این دولت امریکا هم به جای اینکه صبح به صبح ایالات خودش را بشمرد همه‌اش چشمش دنبال ایالات دیگران است.
خلاصه هندرسون ثروت هنگفتی به هم زد و دیگر کاری نداشت جز اینکه زن بگیرد و گرفت. اوایل که تازه با همسرش آینده‌اش لی لی آشنا شده بود خیلی دلش می‌خواست «رفتار خوشایندی» با او داشته باشد اما یک شب که با لی لی بود مادر دختره سر رسید و از دیدن هندرسون حسابی اوقاتش تلخ شد ولی فوری «تصمیم گرفت رفتار خوشایندی داشته باشد... و لی لی را کتک بزند»! ص 18، این بود که هندرسون هم فکر کرد «رفتار خوشایند» با لی لی را بگذارد برای بعد از ازدواج.
مدتی که گذشت زن و شوهر رفتند کنار دریا و در هتل ساحلی یک سوئیت (Suite) برای خودشان گرفتند و آن را پوشیدند! نمی‌دانم چرا اقلا دو دست سوییت نگرفتند؟ من فکر می کنم آدم هر چقدر هم خاطرخواه زنش باشد وقتی با او توی یک لباس برود کم کم حانش بالا می‌آید. به هر حال هندرسون چاره را در این دید که همین یک دستگاه سوییت از نوع مخصوص را عجالتاٌ جمع ببندد و بگوید: «ما لباسهای مخصوص خودمان را پوشیده بودیم و من لباس شنا به تن داشتم.» ص 11. خوبی این جور لباس‌ها این است که آدم می‌تواند با آن همینطور شناکنان سری هم به اداره بزند!
هندرسون روی هم رفته در مورد آپارتمان و سوییت و این جور چیزها خیلی خوش شانس است.» خودش تعریف می‌کند که در مسافرت فرانسه هم وقتی برای تماشای یک کلیسای قدیمی به شهرکی در حوالی پاریس رفتیم از همان سحرگاه که به آنجا رسیدیم برای اتومبیل کوچک ما محل مناسبی پیدا شده.» ص 27. آدم واقعا هیچ انتظار ندارد صبح کله سحر که در فرانسه قیامتی است. برای اتومبیل محل مناسب و مرغوب پیدا شود. هندرسون هم که کمی خجالتی است رویش نشده اسم اصلی چیزی را که پیدا شده بگوید. چون این جور که پیداست او ماشینش را شب گذاشته بوده جلوی هتل و صبح که از هتل بیرون می‌آید. خبر می‌شود که اتومبیل فلت (Flat) پیدا کرده است [= پنجر شده است] َََََِِِاو هم به جای اینکه برود به ماشینش نگاه کند فوری می‌رود به کتاب لغت نگاه می‌کند می‌بیند بله، این چیزی که پیدا شده یک دستگاه آپارتمان است!...
باری بگذریم. زندگی آقای هندرسون و بانو بالاخره هیچ جوری سر نگرفت. یک بند با هم جنگ و دعوا داشتند و آقا هم از کوره در می‌رفت و داد می‌زد. من عاقبت از دست تو «خودم را له خواهم کرد.» ص 26. البته یکی دیگر از افراد فامیلشان هم قبلا «در یک کشمکش خانوادگی مغز خودشان را له کرده بود.» ص 26. مقصودم این است که خانواده شان طرز له کردن خودشان را خوب بلد بودند و زحمتی نداشت! خلاصه کار به جایی کشید که دیگر جان هندرسون از دست مترجم به لب رسید و سر گذاشت به بیابان! هرچه هم مترجم به او اصرار کرد که عوضش بیا ببرمت هلند زیر بار نرفت حق هم داشت چون اگر این جور دعوتهای خصوصی به هلند باب شود و فردا شما لای هر رمانی را باز کنید، می‌بینید همه آدم‌های خوشگل و مقبولش را برده‌اند مهمانی...!
به هر حال، هندرسون سر به بیابان گذاشت و رفت و رفت تا رسید به سرزمین آفریقا که جای بی سر و صدایی بود و آدم می‌توانست حسابی به کار خودش برسد. این بود که حال هندرسون کم کم جا آمد و شروع کرد توی دشت و صحرا گشتن و زمزمه‌های شیرین سر دادن:ا
ینک «زندگی بسیار در اوایل خود است و من از مسیر بدور افتاده‌ام. خورشید شعله ور می‌سازد و متورم می‌نماید. حرارتی را که خورشید از خود بیرون می‌تراود خودش عشق است. من این شفافیت را در قلب خود دارا هستم. قاصدک‌ها در هوا معلق‌اند. من می‌کوشم تا این روییدنی‌های سبزرنگ را جمع آوری کنم. من گونه‌های باد کرده از فرط عشق خود را با قاصدک‌های زرد رنگ
می‌چسبانم...» ص 399. اما توی شهر و دور از طبیعت تا آدم می‌خواهد ناسلامتی برای خودش یک خرده متورم شود و گونه‌هایش را از فرط عشق قدری باد کند، فوری می‌برند بیمارستان و
می‌خوابانندش ... جداً زندگی در آغوش طبیعت،‌چیز دیگری است.
هندرسون از اینکه سرانجام توانسته بود از شر اهل و عیال و شهر و دیار خلاص شود خیلی راضی و خوشحال بود و اغلب با خود می‌گفت : «من پرتاب نموده و من اینجا هستم.» ص 466. عده زیادی از دوستداران سلطان باران عبارت اخیر را بکلی بی معنی می‌دانند و خیلی‌ها هم بر عکس معتقدند که بسیار با معنی و عمیق است. ما فعلا و تقریبا متمایل به همین گروه بر عکس هستیم. از کجا معلوم که میان این عده زیاد صاف بیایند یقه ما یکی را بگیرند؟
متاسفانه دوران طلایی زندگی هندرسون در آغوش طبیعت، خیلی کوتاه بود و بد جوری تمام شد. منظورم این است که و ساعت به غروب مانده از یک روز دلپذیر پاییزی دسته‌ای از آفریقایی‌های نیمه خوار هلهله کنان سر رسیدند نا غافل دور هندرسون حلقه زدند و دستگیرش کردند. گویا داشت محیط زیست را آلوده می‌کرد! خلاصه از آنجا یک راست بردندش به قصر سلطان. اتفاقا سلطان هم سر خدمتش حاضر بوده و روی تخت عاج ولو شده بود اما: «صورتش خیلی عصبانی بود... و اطراف موهای پرپشت او که در حدود سه سانت ارتفاع موهایش می‌رسید، به نظر می‌رسید که رنگ آبی آسمان در آن منعکس شده باشد، مثل زمانی که چند شمعی در جنگل افروخته گردد و در اطراف این شمع‌های سیاه رنگ،‌رنگ آبی را شرو ع به چشمک زدن نماید.» ص 431.
بله وقتی قلم در دست اهلش قرار بگیرد این جوری می‌شود یعنی آن قدر نرم و راحت روی کاغذ می‌گردد که آدم اصلا نمی‌فهمد شرحی که با سر و کله سلطان شروع شده بود چه جوری تبدیل شده به تابلوی جنگلی در شب! ضمنا من اگر به جای نقاش بودم ارتفاع را طبق روش معلوم، از سطح دریا محاسبه می‌کردم نه از سر سلطان! (من خودم برای محاسبه ارتفاع موهای سر مردمی که در سرزمینهای پست‌تر از سطح دریا زندگی می‌کنند، از همین روش استفاده کردم، چیزی درنیامد. احتمالا همه‌شان کچل‌اند.)
باری هندرسون همان طور که پایین تالار در میان نگهبانان ایستاده بود و منتظر سرنوشتش بود دید که سلطان تکانی نخورد و «گلویش را صاف کرد.. و یکی از زن‌های برهنه زیبا دارویی به سلطان داد تا بتواند تف کند.» ص 223. متاسفانه اغلب سلاطین آفریقا همین جوری تفشان نمی‌آید، این است که تعدادی از ندیمه‌های مخصوص دربار همیشه مراقب و مواظب‌اند که فصل به فصل به سلطان دارو بدهند! (حالا چه اصراری دارند که آنقدر تف کنند؟)
خلاصه، مقصود این بود که به قول مترجم، بگوییم «کتابی که با نام سلطان بران به خواننده ارجمند تقدیم می‌گردد. یکی از آثار برجسته آقای سال بیلو می‌باشد... در این کتاب نویسنده تصویری گویا از انسان سرگشته و حقیقت طلب قرن معاصر را در قالب یک داستان طنزآمیز آنچنان می‌نماید...» ص 4، که ما (قسمتی از آن را) نمایاندیم و حالا دیگر حسابی خسته شدیم
زعفرانیه
جردن
یوسف آباد
سعادت آباد
سهروردي شمالي
محمودیه
پرتال اطلاعات و مطالب علمی و دانشگاهی